متن نوحه واحد خیمه عترت
از عباس محمدی باغملایی
به سوی خیمه عترت بیامد اسبی آشفته
دگرگون گشته احوالش زسرهای بخون خفته
نگاهش قصه ها از دشت پر رنج و بلا دارد
هزاران راز پنهان از شهید کربلا دارد
گهی با شیهه می آید گهی نالان و افسرده
بدیده چون سوارش را به خاک افتاد پژمرده
به درب خیمه هردم خواهری از یار می گوید
دو چشمش گشته گریان و عزیزش را همی جوید
بگفت با ذوالجناح زینب چرا مغموم و بیماری
چرا بنموده ای با شیهه هایت ناله و زاری
چرابرگشتهای بیکس به منگو پس سوارت کو
نمی بینم کسی با تو سوار بی قرارت کو
سرو یالت شده خونین چرا محزون و بی یاری
سرت افکنده و غمگین و می بینم دل افکاری
ز میدان بلا برگو برای من چه آوردی؟
خبر از جسم بی جان حسینم هدیه آوردی؟
برایم گو زعباس درخشان و فروزنده
که در شب های تارم بود همچون ماه تابنده
زداغ عون و عبدالله مثال کوره می سوزم
نواخوانی شده از بهر آنها کار هر روزم
تمام فکر من اینست که سر آید شب تارم
سیهگشته شب و روزم از این خاموشی بیزارم
مرا با خود به میدان بر که شاید یار خود بینم
ز باغ زاده زهرا نشینم خوشه ای چینم
مرا با خود ببر نزدش که گویم درد دل هایم
که شاید لحظه ای بیند که من تنهای تنهایم
بگیرم در بغل دست علمدار حسینم را
در اینصحرا بریزم من به کامشاشک عینم را
به زینب ذوالجناح گفتا که خود زین غم پریشانم
چگونه از غمی گویم که آتش کرده برجانم
چگونه با تو برگویم جواب این سوالت را
جواب این سوالی که کند آشفته خوابت را
ابوالفضلت دو دستش را چنین از تن جدا دارد
که قاسم لخته خونی به سر جای حنا دارد
علی اکبرت عطشان در این دشت بلا جان داد
تنش صد پاره وجان را به دست پاک یزدان داد
بگفتا شاه عطشان این سخن با زینبم برگو
کزین باغ خزان دیده تو ماندی ای گل خوشبو
بگو بعد ابوالفضلم علمدارم تویی زینب
پس از این روشنی بخش شب تارم تویی زینب
مبادا دشمن بی دین به شادی غصه ات بیند
مبادا واگزاری جای خود آسوده بنشیند
از این رنج و غم و محنت هدف آداب و آئین است
اگر سر می دهم بهر بقای مکتب و دین است
بگفت اینک (سعیدی) نوحه ام را با غم آوردم
از این ره هدیه اینک از برایت ماتم آوردم
» واحد : خیمۀ عترت
» نوحه خوان : عباس محمدی باغملایی
» آهنگ : عبدالعلی مهندسی
» شاعر : محمدرضا سعیدی
- ۰ نظر
- ۰۷ مهر ۹۹ ، ۱۴:۲۱