تبریک سال 1395 این وبلاگ به بینندگان
- ۰ نظر
- ۲۹ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۵۳
متن نوحه شهادت حضرت زهرا
از حاج حسین فخری
گرفته دل مولا ، شده یکه و تنها
نهاده رخ خود را ، روی تربت زهرا
تویی تاب و توانم، بیا فاطمه جانم
ز داغ تو خمیدم، ببین قد کمانم
گرفته دل مولا ، شده یکه و تنها
نهاده رخ خود را ، روی تربت زهرا
تو ای عصای دستم، من از پا بنشستم
پس از تو در خانه به روی همه بستم
گرفته دل مولا ، شده یکه و تنها
نهاده رخ خود را ، روی تربت زهرا
ز هجران تو ای پاک، گریبان زده ام چاک
تن همچو گلت را، نهادم به دل خاک
در آن خانه ی خاموش، یتیمان سیه پوش
همه چادر مادر، گرفته اند در آغوش
گرفته دل مولا ، شده یکه و تنها
نهاده رخ خود را ، روی تربت زهرا
متن نوحه اذن میدانم را ده
از عبدالحمید دشتی فرد
گفتا قاسم به فغان که ای شه تشنه لبان اذن میدان مرا ده عمو سیرم ز جهان
بعد یــاران جانـی ســیرم ز زندگانــی اذن میدان مرا ده عمو سیرم ز جهان
کشتند حر دلاور عون و عباس و جعفر اذن میدان مرا ده عمو سیرم ز جهان
وصیت کرده با من بعد از اذن شهادت اذن میدان مرا ده عمو سیرم ز جهان
عزیزانت یک سر گشتنند در خون شناور اذن میدان مرا ده عمو سیرم ز جهان
متن نوحه شه فرود آمد به دشت کربلا
از ایمان میرشکاری
شه فرود آمد به دشت کربلا
گفتگو داشت با زمین پُربلا
ای زمین! ای تربت عنبرسرشت!
ای به تربت، برتر از خاک بهشت!
ای زمین از عرش اعلا برتری
چون مقام زاده پیغمبری
بعد از این، خاک تو باشد مدفنم
تا قیامت در تو باشد مسکنم
خرّمی کن، ای زمین! شاهت رسید
فخر کن بر آسمان، ماهت رسید
سوی تو از مکّه، تازان آمدم
خود نه تنها با جوانان آمدم
آمدم تا در تو جان، فانی کنم
در تو هفتاد و دو قربانی کنم
این من و این اکبر و این اصغرم
قاسم و عبّاس و عون و جعفرم
حالیا برگو مرا مدفن کجاست
مدفن قربانیان من کجاست
راست برگو، ای زمین! اندر کجا
دست عبّاسم شود از تن، جدا
در کجا بر جسم من، آذر زنند
تیر بر حلق علی اصغر زنند
گو به من قبر علی اکبر کجاست؟
حجله گاه قاسم مضطر کجاست؟
بر گلوی من کجا خنجر کشند؟
از سر زینب کجا محجر کشند؟
در کجا جسم مرا عریان کنند؟
پای مالم از سم اسبان کنند؟
در کجا شمر از قفا برد سرم؟
ساربان آید کجا اندر برم ؟
دل نوشته های حاج علی سیف معموریان
قسمت هفتم
باران وابرهای جمکرانت سکوت من وتنهاییهایم وفقط من وکنارجمکرانت ...باران روی دستهایم واشکهایم بانگاهه ممتد ویک ریزم به ابرهای بالای ...بالای مسجدجمکرانت ...غریبی حرمت دلتنگی وبارانی شدن و ماندن حرمت جمکرانت ...پاهای باران خورده ی من دستهای به سینه ی من صورته بارانی شده ی من روبروی هوای ابری وروبروی مسجد وصحن جمکرانت ابری ماندن دلم ازکم آوردن زیباییهای مسجد جمکرانت سرم پایین حرفهایم درگلومانده ...نمیجوید ...نمی بینمت ...سرم پایین هوای جمکرانت ابری مثل دله من بغضم درخودم میشکند دوستت دارم نمی یابمت باران ..مسجد مقدس مسجد ون ف سه من ازندیدنت تنهایم تنهاییت غصه دارم کرده غریبت ابریم کرده بارانی ام کرده قطره بارانت مانده روی صورتم ...اشکهایم باقطره های هوای جمکرانت دیوانه ام کرده گم کردم خودم را نشسته ام فقط به آسمان أبریه جمکرانت خیره شده ام چشم ....دوخته ام شاید ازلابه لای ابرها صدایم رابشنوی مهدی جان دل نوشته کربلایی علی معموریان