اشعار دکتر غلامعلی رجایی
قسمت چهارم
شعر چهارم
زبانحال مولا اباعبدالله الحسین در مصیبت حضرت
قاسم بن الحسن
می کشم بردوش ،نعشی خون چکان می کند گریه به حالم آسمان
کشته عشق من است این
نوجوان تا ابد گرید براوچشم زمان
بود قاسم عشق من، چون
اکبرم با تمام آرزو رفت از برم
زیرتیغ کوفیان خواندم، زدرد آمدم ،لیک آمدن سودی نکرد
دیدم او را، اوفتادم
دربرش گریه کردم، نوحه خواندم برسرش
دست وپا زد، طاقتم ازکف
ربود بابها ازغصه برروی ام گشود
دست وپا می زد میان خاک
وخون زخم این مه پاره بود ازحد فزون
محتضرتا سربه دامانم
نهاد
صد ملک
برچهره او بوسه داد
ازکف حق یک نگین افتاده
بود؟ یا که نه، مه برزمین افتاده
بود؟
تا گهِ رفتن سخن آغاز
کرد صد درِغم بردل من باز کرد
ناله کرد و گفتگو با من نکرد
گشتم از
این ناله هایش غرق درد
ازجراحاتش بمن چیزی
نگفت درد زخمش در درون خود نهفت
گفتمش ،جان عمو آرام
گیر لخت
دیگرازعلی، بس جام گیر
پاک کردم از رخ او خاک وخون برلبم
انا الیه راجعون
خون، به آب دیده شستم
دررخش صد بهشت عدن جُستم دررخش
گریه ام دید وبه حالم گریه کرد کرد او
را غربتم غرقاب درد
تا کند شادم ،همه دردش،
نهفت زد تبسم بررخم ،آرام خفت
روی دامان عمو جان داد و رفت داغ
دیگربردلم بنهاد و رفت
داد چون جان دربرم آن مه لقا نقش غم
زد برتمام ماسوا
کاش می شد پیش ازاین شادش
کنم
خلعتش بخشیده، دامادش کنم
روح او سوی جنان آزاد شد قاسمم دردشت خون، داماد شد
زائر از این غصه دیگر دم مزن نقش غم
برعالم وآدم مزن
غلامعلی رجائی ( زائر)10 /7 /94