دلنوشتهای از درد فراق / نوشتهی پوریا مهدوی مقدم
دلنوشتهای از درد فراق
نوشتهی پوریا مهدوی مقدم
پوریا مهدوی مقدم - بروجرد:
چه سخت است روزهای بی تو... روزهایی که با یادت سپری میشود اما بوی رسیدنت از دوردستها میآید...
نمیدانم آیا تا رسیدن دوبارهات زنده باشم یا نه... اما در انتظارت مینشینم.
چه سخت است روزهای بی محرم و صفر... چه سخت است دور بودن از مراسم عزاداری اهل بیت(علیهم السلام)
نمیدانم چرا مدتی ست دلم هوای یک عزاداری کرده است در کنار دوستان و هم هیئتیها... دلم هوای صدای پوست دمامی را کرده که یک عاشق دلشکسته و یک عزادار واقعی با چوبی که از بار مصیبت اعظم خم شده است، به آن میکوبد. و صدای تیز سنجی که تداعیگر شمشیرهایی ست که به یکدیگر میخورد و خونی را به زمین میریزد...
دلم هوای سینهزدن در یک بر سینهزنی پرشور کرده که چرخشش برخلاف زمان است و گویی به سمت روزهایی که میرود که قیامتی در آن برپا بود.
دوست دارم اذکار نوحهها را با صدای دل فریاد بزنم و اشک دیده را با نوای نوحهخوان و به یاد آن روزگاران به روی گونه جاری سازم.
چه زیبا بود اگر واقعا این سخن گهربار امام صادق(ع) به حقیقت میپیوست و تمام روزها عاشورا میشد...
چیز زیادی به ایام پر سوز و جانگداز فاطمیه نمانده... اما چه بگویم که طاقت من کم است و میترسم به آن نرسم... بالاخره انسان است و هر نفسش که فرو میرود و برمیآید، او را یک قدم به مرگ نزدیکتر میکند.
اما امید دارم... امید دارم که هرچه زودتر همچون برق و باد، همانطور که محرم و صفر رفت، فاطمیه میرسد و میتوانم با دل و جان به عزاداری برسم.
هروقت به جملهی ( مروا همه سال ) فکر میکنم، قلبم آرام میشود... که تحقق این جمله در آن است که از بدو تولد تا به امروز توانستهام در عزاداریها شرکت کنم.
چه خوش است رسیدن روزهایی که دوباره صدای سنج و دمام در کوچهها طنینانداز شود و نوای نوحهخوانها، اشک دیدهها روان سازد.
از خدا میخواهم تا آن روز همه را زیر سایهی ابدیاش محافظت کند و هیچکس را چشم انتظار نگذارد... البته ما که سالیان سال است منتظریم... اما خداوندا، بگذار انتظارمان همین یک انتظار باشد که بس انتظاری جانکاه و سخت است...
اللهم عجل لولیک الفرج